همیشه زیر این آسمان بیرنگ ..انسانهایی زیسته اند

        که بیش از انکه خاکی باشند.....آسمانیند

      وبیش از آنکه به خود بیندیشند .....به دیگران اندیشیده اند.              

       تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

 

 



برچسب:, |

افکار

 
 

اگر افکاری مثبت اما لحنی مردد داشته باشید این ناهماهنگی وپیام ضد ونقیض که به خود میدهید انسان را سست میکند       نتونی- رابینز

 

چه بسا افکار وحشتناک که درپی چهره ای ملایم ومتین مخفی شده است.    محمد- مسعود

به محض آرام شدن دریای افکار کشتی های نجات از راه میرسند                    فلورانس ـاسکاول شین



برچسب:, |

از شب ریشه سرچشمه گرفتم..وبه گرداب آفتاب ریختم

 

بی پروا بودم:دریچه ام را به سنگ گشودم.

مغاک جنبش را زیستم .

هشیاری ام شب را نشکافت...روشنی ام روشن نکرد:

من تو را زیستم ..شبتاب دوردست!

رها کردم.تا ریزش نور...شب را بر رفتارم بلغزاند.

بیداری ام سربسته ماند:من خوابگرد راه تماشا بودم.

وهمیشه کسی از باغ آمد..ومرا نو بر وحشت هدیه کرد.

وهمیشه خوشه چینی از راهم گذشت..وکنار من خوشه ی

                                                                                       راز از دستش لغزید.

وهمیشه من ماندم وتاریک بزرگ...من ماندم وهمهمه ی

                                                                                       آفتاب.

واز سفر آفتاب..سرشار از تاریکی نور آمده ام :

سایه تر شده ام:

وسایه وار بر لب روشنی ایستاده ام.

وشب میشکافد...لبخند میشکفد...زمین بیدار می شود.

صبح از سفال آسمان می تراود

وشاخه ی شبانه ی اندیشه ی من بر پرتگاه زمان خم می شود.

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد

 



برچسب:, |

بزرگی داد یک درهم گدا را

 

که هنگام دعا یاد آرما را

یکی خندید وگفت این درهم خرد

نمی ارزید این بیع و شرا را

روان پاک را آلوده مپسند

حجاب دل مکن روی وریا را

مکن هرگز به طاعت خودنمایی

بران زین خانه نفس خود نما را

بزن دزدان راه عقل را راه

مطیع خویش کن حرص وهوی را

چه دادی جز یکی درهم که خواهی

بهشت ونعمت ارض و سما را

مشو گر ره شناسی پیرو آز

که گمراهیست راه.این پیشوا را

نشاید خواست از درویش پاداش

نباید کشت احسان وعطا را

صفای باغ هستی نیک کاریست

چه رونق باغ بی رنگ وصفا را

به نومیدی در شفقت گشودن

بس است امید رحمت پارسا را

تو نیکی کن به مسکین وتهیدست

که نیکی خود سبب گردد دعا را

از آن بزمت چنین کردندروشن

که بخشی نور بزم بی ضیا را

ازآن بازوت را دادند نیرو

که گیری دست هر بی دست وپا را

از آن معنی پزشکت کرد گردون

که بشناسی زهم درد و دوا را

مشو خودبین که نیکی با فقیران

نخستین فرض بودست اغنیا را

ز محتاجان خبرگیر ای که داری

چراغ دولت گنچ غنا را

                                 به وقت  بخشش وانفاق پروین

                                 نباید داشت در دل جز خدا را

پروین اعتصامی

 

 



برچسب:, |

عشق

 
 
صبر کن ! ... چمدانت را نبند ... اندکی نگاه ترک خرده و صدای ابریم را هم در دستمالی سپید گذاشته ام ، بگذار در چمدانت و هر جا در چشم باد بلاتکلیفی دیدی ، دستمال را به دست باد بده و بگذار به هر سو که می خواهد بوزد ، کفش های سرنوشتت را به پا کن ، من کنار در ایستاده ام. برایت پیاله ی آب در سینی آماده کرده ام که برگ های سبز نارنج را غرق کند ، کنارش دفترچه خوانده نشده ام را گذاشته ام که انباری است برای کلمه ها ، بیا از زیر سینی رد شو و رو به رفتن های ناپیدا برو ، جاده ، همان جاده ی است که هیچ گاه بازگشتی ندارد ... من همین جا می مانم و عاشقی را تمام می کنم ...



برچسب:, |