من «یوسف گمگشته باز آید به کنعان» خوانده ام

فال حافظ را نگاهم از بر است

مشق شبهایم سکوت شاعری گمنام شد

سیب را من چیده ام

بوئیده ام،فهمیده ام

صفحه ی ادراک شبنم را دلم تر کرده است

مکتم درس صداقت داد و من آموختم

من نگاه باز پروانه شب و روزم شده است

هاله ی شمعم دلم را باکی از تقصیر نیست

معنی عشقم صدای ساز لیلی جامه هاست

مهر پرورده است دامان تنم از شوق یار

شاهد شبهای من آلاله های دشتها

یار را از بس که بوئیدم همه روم آب شد

مهر را من دیده ام

در ورایش بکر اندیشیده ام

خندیده ام

کوچه شبگرد دلم حال و هوای کبریاست

انتظارم را به مهر یاس تطهیرش کنند

سجده بر دامان مهر آرای خوبان کرده ام

فاش گویم لذتی بس برده ام

عشق سان و عشق نام و عشق مسلک می پرم

از برای خوب روی عالمم جان می دهم

سبزتر از جانمازم آن نگاه و سمت یار

طرحی از آرامش یک برگ رقصان در هوا

 می چه داند مستی ام را در هوای خانه مان

ناز معشوق و نیاز یار میلغزد ز جام



برچسب:, |

 
 

 

 

 

از انسان غمی به دل نگیر

 

زیرا خود نیز غمگین اند

با انکه خود تنهایند ولی از خود میگریزند

زیرا به خود و به عشق خود وبه حقیقت خود شک دارند

÷س دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند

دکتر علی شریعتی



برچسب:, |